سلام به آفرینشی های خوب و باصفا
ازاین که میایید و نظر می دهید و منو خوشحال می کنید ممنونم
یه خبر خوش داررررررررررررررررررررررررررررررم...
یکی داشت صدام میزد
مامان:مریم خاله منصوره درد زایمانش گرفته
من برم باهاش همراهش باشم
من که مست خواب بودم دوباره رفتم تو خواب
.
.
.
.
بلندکه شدم ساعت 3 بامداد بود
گرسنه بودم
رفتم بیسکوئیت خوردم
وبعد راز و نیاز با پروردگارم...
.
.
.
.
ساعت 4 بامداد بود که خوابیدم
بلند شدم اولین فکری که کردم زنگ زدن به حمیده بود...
حمیده خوشحالیشو ابراز کرد و
بعد من بعد از چند دقیقه زنگ زدم به زهره
آبجی زهره هم حوصله ی تعریف طولانیه منو نداشت
با بی حوصلگی گفت:حالا نمی خواد انقدرتوضیح بدی...
.
.
.
.
من که همیشه معتاد چایی هستم دیدم چایی نداریم
دست به کار شدم و چایی دم کردم
هنوز دم نکشیده بود که ریختم تو استکان
رنگ بی رنگ اون حالمو بهم زد.
آهان یاد حمیده افتادم!!!
.
.
.
.
رفتم پایین خونه ی حمیده
بهش گفتم:حمیده چایی می خوام
چایی ندارید؟
حمیده نگاهی بهم انداخت و گفت:چرا داریم
گفتم:چایی دم کردم ولی بی رنگه...
.
.
.
.
حمیده گفت:تازه دم کردی می خوای به این زودی آماده بشه؟
ریختی تو استکان چه کنی؟
من که یک لیوان چای ریخته بودم گفتم :خب فکر کردم دم کشیده
بعد از این که خوردم یدونه دیگه با شکر خوردم
خیلی حال داد چون من خیلی با شکر نمی خورم
.
.
.
.
حمیده :زنگ بزنم به مامان ببینیم چه خبره
مامان هم پشت تلفن به حمیده توضیح داد منم شنیدم...
(حرفهای مادر)
اونجا رفتیم خاله رو ساعت 3بردنش برای عمل
نی نی کوچولوش از دختر اولیش یعنی مریم درشت تره (در نوزادیشون)
زایمانش سزارین بود
وخیلی حرفهای دیگه...
بچه خیلی پاکه ...کوچولوهه از اون دنیا سفر کرده
ولی ایکاش نمیومد به دنیای کثیفی که الان توش هستیم
چون خیلی ها ناپاک هستند ...کودکان خیلی ناز و پاک هستند
اما ما هستیم که اونها رو از پاکی به بدی ها میسازیم
آدم های دور وبر خیلی تاثیر می گذارند.. .
چه خوبه به بچه ها خوبی رو یاد بدیم که بد نشن از همون کودکی
که بعد قلبشون تیره نشه به خاطر بدی ها...
که ما پشیمون نشیم
دیشب با مامانم رفتیم نی نی رودیدیم
ریز و ناز و کوچولو بود مثل یه عروسک
دستاش به اندازه ی یک انگشت ادم بزرگه!!!
فقط نظر یادت نره آفرینشی
همه اونایی که وبو میبینند آفرینشی هستند
[ شنبه 24 آبان 1393برچسب:خوش اومدی به این دنیا,
] [ 12 قبل از ظهر ] [ مریم آفرینش ][